گر نسبت خرقه نبرد شیخ به صادق


نی شیخ بود زرق فروشیست منافق

و نیز به نسبت ببرد دلق مرقع


سودش نبود گر نبود عاشق صادق

بر خرقه ی تسلیم زن از سوزن اخلاص


یک رقعه ز پرکاله ی ارباب حقایق

گر بشنوی از من سخن و کار بداری


یک نکته ی شایسته ی بایسته ی لایق

با اهل صفا می خور هان تا نخوری می


الا به رخ فرخ اصحاب موافق

یک پرتو نورست چه لیلی و چه مجنون


یک ذره ظهور است چه عذرا و چه وامق

این جا که من و تو سر و دستار حرام است


و آن جا که همه اوست حلال است لواحق

در گردن تو ما و من توست علاقه


گر بر شکنی وارهی از کل علایق

خود واقعه ای نیست دگر جز تو در این راه


از خویش برون آی و برستی ز عوایق

محتاج کسی باش که محتاج نباشد


تقدیر برون است ز تدبیر خلایق

موسی نتوانست درآمد به ره خضر


عاقل نتواند که شود پس رو عاشق

دل سوخته می باش و به خون غرقه نزاری


کمتر نتوان بود درین ره ز شقایق

نعل فرس عشق ز پیشانی خود ساز


بر ذروه ی افلاک زن اوتاد سرادق